ای پیر خرابات ای صاحب کرامات کی شود این شهر آباد
که هر کس بر این تخت نشست پیمان خود با ما شکست، از ما گسست
ای حضرات عالیات شب خوش عزت زیاد، جمله رَویم ز یاد
سراب فردا های خوب از عمر ما سال ها ربود، رفتند چه زوذ
گر از پای و بس ویرانه بود این خانه را ایوان چه سود، ویرانه بود
که دنیای ما دیوانه بود، دیوانهی مستانه بود این طور نبود
ای دوستان قدیمی همراهان صمیمی وقت است بربندیم رخت
که عمری زیر زمینیم سرخورده و غمگینیم بر مزار پای تخت
ایمان خود بر خر کشید و سه جام دیگر سر کشید چرخانیم این چرخ بد
ای پیر خرابات ای صاحب کرامات کی شود این شهر آباد
که هر کس بر این تخت نشست پیمان خود با ما شکست، از ما گسست
ای حضرات عالیات شب خوش عزت زیاد، جمله رَویم ز یاد